نوشته شده توسط : حسین نقنه

کاربرانی که می خواهند آی کیو(IQ)خودآزمایش کنند به لینک زیر مراجعه کنند.

 

 

IQ test

 

 

http://www.iqtest.dk/main.swf

 

 



:: موضوعات مرتبط: +متفرقه , +علمی , +جالب , ,
:: برچسب‌ها: IQ ,
:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 1 آذر 1384 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه

تست شخصیت شناسی با چند سؤال ساده

به سؤالات زیر با دقت و صادقانه پاسخ بدهید و در پایان تعبیر پاسخ هایتان را مشاهده بفرمائید

سؤال ها:

۱٫ دریا را با کدام یک از ویژگی های زیر تشریح می کنید؟
آبی تیره، شفاف، سبز، گل‌آلود

۲٫ کدام یک از اشکال زیر را دوست دارید؟
دایره، مربع یا مثلث

۳- فرض کنید در راهرویی راه می روید . دو در می بینید . یکی در ۵ قدمی سمت چپ تان و دیگری در انتهای راهرو . هر دو در باز هستند . کلیدی روی زمین درست جلوی شما افتاده است. آیا آن را بر می دارید ؟

۴- رنگهای روبرو را به ترتیب اولویتی که برایتان دارند بگویید . قرمز , آبی , سبز ,سیاه و سفید

۵٫ دوست دارید در کدام قسمت کوه باشید؟

۶- در ذهنتان اسب چه رنگی است ؟

قهوه‌ای، سیاه یا سفید

۷- توفانی در راه است . کدامیک را انتخاب می کنید: یک اسب یا یک خانه ؟

 

نتايج:

۱- آبی تیره : شخصیت پیچیده

سبز: آسان گیر و بی‌خیال
شفاف: به سادگی قابل درک
گل‌آلود: آشفته و سردرگم

۲- دایره : سعی می کنید طوری رفتار کنید که خوشایند همه باشد.

مربع: خودرأی و خود محور
مثلث: یک دنده و لجباز
(اندازه اشکال با خودخواهی و منیت شما ارتباط مستقیم دارد)

۳- بله : شما آدم فرصت طلبی هستید

نه: آدم فرصت‌طلبی نیستید.

۴- این سئوال , اولیتهای شما در زندگی را مشخص می کند.

آبی: دوستان/ روابط
سبز: شغل و حرفه
قرمز: شهوت و دلبستگی
سیاه: مرگ
سفید: ازدواج

۵- میزان ارتفاعی که انتخاب می کنید رابطه مستقیم با میزان جاه طلبی شما دارد .

۶- قهوه ایی : فروتن و خاکی
سیاه: غیرقابل پیش‌بینی، سرکش، هیجان‌انگیز
سفید: برتر، مغرور، تاثیرگذار

۷- این سئوال , الویتهای شما به هنگام مشکلات را تعیین می کند.
اسب: همسر
خانه: فرزندان.



:: موضوعات مرتبط: +علمی , +جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 405
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 1 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه


زبان چيست ؟

قرن حاضر شاهند علم جديد بوده است که مهمترين آنها بي شک زبان شناسي است . زبان شناسي در قرن بيستم همان تحولي را در انديشه ي بشر ايجاد کرده است که فيزيک در قرن هفدهم و شيمي در قرن هجدهم و زيست شناسي در قرن نوزدهم. مجموعه ي دانش هايي که به « علوم انساني » معروفند (روانشناسي ، روانکاوي ، منطق ، فلسفه ، مردم شناسي ، تاريخ ، باستان شناسي ، جامعه شناسي ، نقد ادبي ، هنر شناسي ( زيبا شناسي ) و حتي علوم اقتصادي و سايسي و قضايي) از دور و نزديک ، مستقيم و غير مستقيم ، تحت تاثير زبان شناسي قرار دارند و حتي بعضي از اين علوم ، از جمله مردم شناسي ، مفاهيم و روش هاي آن را عيناً اقتباس کرده و در رشته ي فعاليت خود به کار بسته اند . زيرا زبان شناسي علم زبان است و زبان عالي ترين دستگاه تمثيلي ( سمبولي ) بشر است که خود زير بنا و تعريف کننده ي فرهنگ است و وجه مميز بشر از ديگر جانوران .
بنابراين آشنايي با اصطلاحات و مفاهيم نخستين زبان شناسي ، که زماني فقط مخصوص و مفهوم اهل فن بود و امروز تقريباً رواج عام يافته است ، براي همه ي کساني که به نحوي از انحا با فرهنگ (به معناي عام يا خاص کلمه ) سر و کار دارند از اهم وظايف مي نمايد . در اين مقاله قصد آن نداريم که وارد مسائل تخصصي زبان شناسي شويم . چون زبان شناسي به هر حال از زبان آغاز مي کند ، در اينجا خواهيم کوشيد تا به ساده ترين بيان ، تعريفي از زبان به دست دهيم .

ارتباط :

بشر ، چنان که از زمان ارسطو گفته اند ، حيواني اجتماعي است و هميشه هم اجتماعي بوده است . هر چه در تاريخ به قهقهرا برويم ، هرگز به زماني نخواهيم رسيد که بشر را در حالي ببينيم که به وضع انفرادي زيست مي کند . بشر هميشه به حال اجتماع مي زيسته و هميشه هم داراي زبان بوده است . پيش از آن از وضع بشر اطلاعي نداريم . شايد آن دوره ي حيوانيت بشر بوده باشد . و به هر حال اينکه در تعريف انسان مي گويند « حيوان اجتماعي » يا « حيوان ناطق » حق دارند ، چه اگر صفت اجتماعيت و نطق را از اين تعريف برداريم ، فقط « حيوان » مي ماند .
پس اگر به حقيقت بشر هميشه به هيئت اجتماع زندگي مي کرده است ، ناچار مهمترين مسئله ي زندگي اجتماعي او ايجاد رابطه با هم نوعانش بوده است. چون ارتباط مستقيم ، يعني ارتباط بي واسطه ي اذهان با يکديگر (مثلاً از طريق نگاه يا فرضاً « تله پاتي ») ميان افراد بشر ميسر نيست ، بنابراين هميشه نياز به وسيله ي هست . اين وسيله تنها زبان نيست ( ولو اينکه زبان مهمترين وسيله ي ارتباط بشر باشد(1) ) نظري به زندگي اجتماعي روزانه ي ما نشان مي دهد که بشر چه وسائل و ابزارهاي متنوع و متعددي ساخته است تا بتواند مقاصد و منويات خود را به ديگران بفهماند و مقاصد و منويات آنان را بفهمد : از اشارات سر و دست و چشم و ابرو گرفته تا علائم راهنمايي و رانندگي همه از جمله ي وسايل ارتباطي هستند . همه ي قراردادهاي اجتماعي بشر (که آنها را « نهاد اجتماعي »(2) مي نامند ) از مقررات سلام و عليک و مراسم معارفه و آداب معاشرت گرفته تا تشريفات ازدواج و طلاق ـ از فروع زندگي اجتماعي و به منظور ايجاد ارتباط با ديگران است .
سير تاريخ نشان مي دهد که بشر هر چه پيشتر آمده وسائل ارتباطي تازه تري ابداع کرده و به کار گرفته است . در همين قرن بيستم دست کم سه وسيله ي ارتباطي عظيم ـ سينما ، راديو ، تلويزيون ـ اختراع شده و فواصل ميان قاره ها را باز هم کوتاه تر کرده است .
زندگي اجتماعي بشر بر مبناي ارتباط قرار دارد ، زيرا که نهادهاي اجتماعي در واقع وسائل ارتباط براي جريان زندگي در اجتماع است . پس اگر از ارضاي غرايز فردي بشر صرف نظر کنيم ، هر فعاليت ديگري را که باز مي ماند مي توان در شمار وسائل ارتباطي آورد : از هنرهاي زيبا گرفته تا علائم راهنمايي و رانندگي ، حتي آفرينش هنري اگر هم ، چنان که گفته اند ، زبان حال فرديت و تنهايي بشر باشد ، باز از آن دم که هنرمند محصول کارش را در معرض ديد و داوري ديگران مي گذارد عملي در زمينه ي ارتباط انجام مي دهد .
اما مهمترين وسيله ي ارتباطي بشر و زير بناي همه ي نهادهاي اجتماعي او زبان است .

زبان به عنوان وسيله ي ارتباط

از آغاز ، اصطلاحات « زبان موسيقي » و « زبان گلها » و « زبان تصاوير » را کنار مي نهيم ، زيرا که اينها استعاره هايي بيش نيست : نه موسيقي زبان است ، نه نقاشي ، نه پيکر تراشي ، حتي اگر اين هنرها روابطي هم با زبان داشته باشند ، کلمه ي « رابطه » را بايد به مفهوم دقيق آن دريافت : مفهوم رابطه متضمن مفهوم تفاوت و فاصله ميان عناصري است که با يکديگر در رابطه اند . اگر مي گوييم که نقاشي و موسيقي زبان نيست به آن سبب است که ماده يا مصالح کار آنها وجه مشترکي با زبان ندارد . غرض از زبان ، مفهوم عادي و مصطلح اين کلمه است : ساده ترين وسيله اي که ما در زندگي روزمره براي ايجاد ارتباط با همنوعان خود در اختيار داريم و نخستين خصوصيت آن کاربرد اصواتي است که از حنجره بيرون مي آيد .
ليکن نمي توان به يقين گفت که زبان نتيجه ي کاربرد طبيعي بعضي اندام هاي بدن است ، چنان که مثلا دم زدن و راه رفتن که ، به اصطلاح ، دليل هستي و منشا وجود شش ها و پاهاست . البته در علم آواشناسي و زبان شناسي سخن از اعضاي گفتار يا اندام هاي گويايي به ميان مي آيد ، اما بايد دانست که وظيفه ي نخستين هر يک از اين اعضا چيز ديگري است سواي ايجاد صوت به منظور بيان مفاهيم ذهن . مثلا دهان براي جويدن و فرو دادن غذا و حفره هاي بيني براي نفس کشيدن به کار مي رود و ديگر اعضاي گفتار به همچنين .
حتي آن قسمت از مخ که خواسته اند آن را مرکز تکلم به شمار آورند ( زيرا ضايعات وارد بر آن موجب گنگي مي شود ) بي گمان رابطه اي يا کاربرد زبان دارد ، اما مسلم نيست که وظيفه ي نخستين و اصلي آن همين باشد .
بنابراين بايد زبان را از زمره ي نهادهاي اجتماعي دانست . اين نحوه ي نگرش به زبان مزاياي مسلمي دارد : اولاً نهادهاي بشري ناشي از زندگي اجتماعي است و زبان هم ، چنان که گفتيم ، چون در درجه ي نخست ابزار ارتباط ميان افراد بشر است ، پس يکي از نهادهاي اجتماعي و حتي مهمتين آنهاست ؛ ثانياً نهادهاي بشري مستلزم کاربرد نيروهاي روحي و جسمي گوناگون است و کار زبان نيز بر همين روال است ؛ ثالثاً نهادهاي اجتماعي در هر جماعتي از جماعات بشري وجود دارد ، اما الزامي نيست که شکل آنها و ظوايف انها عيناً يکسان باشد ؛ همچنين است زبان : وظايفي که بر عهده دارد در همه جا يکسان است ، اما نحوه ي عمل آن در هر اجتماعي با اجتماع ديگر آشکارا تفاوت دارد ، به طوري که فقط در ميان افراد جماعتي واحد و معين مي تواند وظيفه ي تفهيم و تفهم خود را انجام دهد ؛ رابعاً نهادهاي بشري چون از زمره ي اوليات نيست ، يعني از زمره ي اموري که وجودشان مقدم بر وجود بشر باشد ، بلکه ثمره ي زندگي اجتماعي اوست ، پس در معرض تغيير و تحول است و بر اثر فشار حوائج متعدد و در برخورد با جوامع ديگر بشري دگرگون مي شود ؛ همچنين است زبانهاي مختلف جوامع بشري .
با اين حال بايد فرق زبان را از ديگر نهادهاي اجتماعي باز نمود ، يا به عبارت ديگر تعريفي از آن کرد که هم جامع و هم مانع باشد .

شرايط تعريف :

شرط لازم تعريف جامعيت و مانعيت آن است ، يعني تعريف بايد جامع افراد باشد و مانع اغيار . يا چنان که ارسوط و پس از وي همه ي اهل منطق گفته اند ، از جنس ( قريب ) و فصل ( مميز ) تشکيل شده باشد . مثلا وقتي در تعريف انسان مي گوييم حيوان ناطق ، با اطلاق « حيوان » بر انسان جنس او را تعيين مي کنيم ، که مشترک ميان انواع مختلف حيوانات و انسان است ، و با اطلاق « ناطق » صفتي را که فقط مخصوص بشر است ، يعني فصلي را که مميز نوع انسان از انواع حيوانات است . بدين گونه ماهيت انسان مشخص مي گردد . پس فايده ي تعريف بيان مايت شيء است که مجموع ذاتيات آن باشد . آن گاه ، پس از شناخت ذاتيات شيء مي توان به بيان اوصاف غير ذاتي آن ـ مثلا در مورد انسان : حيوان راست قامت دوپاي پيدا پوست، پهن ناخن ، داراي قوه ي نوشتن و خنديدن و گرييدن و جز اينها پرداخت .
بر اين تعريف ارسطويي از قديم ايراد بسيار کرده اند . از جمله گفته اند که اين تعريف فقط در مواردي صادق است که مبتني بر طبقه بندي و سلسله مراتب باشد ، مثلا در مورد جانواران و گياهان ( و تازه آن« هم به شرط قبول سلسله مراتب جوهر ، جسم ، نامي حيوان ، انسان ) حال آنکه مثلاً در مورد جمادات و عناصر شيميايي ، اتکاء بر اين تعريف نه تنها کافي نيست بلکه گاهي موجب گمراهي مي شود .
از سوي ديگر ، اگر فرض از تعريف، چنان که گذشت ، حقاً آن باشد که چيز ناشناخته اي را به وسيله ي چيزهاي شناخته اي به ما بشناساند ، فيلسوف ايراني شهاب الدين سهروردي ، که منطق ارسطويي را مورد بررسي و نقد قرارداده است ، ايرادي بر تعريف مي کند که کاملاً وارد است . (3)مي گويد کسي که مثلاً اسب را نشناخته باشد از طريق تعريف منطقي آن که «اسب حيوان شيهه کشنده است » نيز به شناسايي آن نخواهد رسيد . زيرا درست است که چنين کسي قاعدتاً مفهوم حيوان را در مي يابد ، از آن رو که قبلاً به موجوداتي که داراي صفت حيواني بوده اند برخورده است ، ولي مفهوم شيهه کشنده را در نمي يابد ، از آن رو که در هيچ موردي ، جز در مورد همين شيء به چيزي که داراي صفت شيهه کشي باشد بر نخورده است . پس تعريف ارسطويي براي حصول معرفت علمي تقريباً بيهوده است . سهروردي پيشنهاد مي کند که تعريف درست بايد شامل همه ي اوصاف ذاتي شيء باشد. غرض از اوصاف ذاتي آن هايي است که گر چه ممکن است منفرداً در اشياء گوناگون موجود باشد ، ليکن متحداً در هيچ چيز يافت نمي شود مگر در شيء مورد تعريف .
با اين همه تعريف ارسطويي را نمي توان يک سره بيهوده دانست . به هر حال براي حصول معرفت علمي به امري ، نه تنها شناختن اوصاف ذاتي آن لازم است بلکه بايد ، علاوه بر آن ، مابه الاشتراک آن را با ديگر افراد همجنس و نيز مابه الاختلاف آن را از ديگر افراد هم جنس باز نمود و الامعرفت ما هميشه در معرض شک و تزلزل و در خطر خلط و اشتباه خواهد بود .
بدين سبب ما همين شيوه را در مورد تعريف زبان به کار خواهيم برد . يعني نخست اوصاف ذاتي ان را بر مي شمريم و سپس مشخص مي سازيم که از ميان اوصاف کدام جنس و کدام فصل زبان است و در آخر اين تعريف را تحت ضابطه اي در مي آوريم ، اما پيش از شروع ، نخست بايد فصل مميز زبان را از ديگر نهادهاي اجتماعي بيان کنيم .
پس مقدمتاً مي گوييم : زبان آن نهاد اجتماعي است که از « نشانه »(4) استفاده مي کند .

نشانه چيست؟

هر چيز که نماينده ي چيز ديگري جز خودش باشد نشانه ناميده مي شود . يا ، بنا بر تعريفي که در منطق قديم از « دلالت » مي کنند ، بودن شيء است به نحوي که از علم به آن حاصل آيد علم به شيء ديگر . مثلا اگر بر ديوار کوچه اي اين نشانه را ببينيم : در مي يابيم که غرض از آن اين است : « از اين راه بايد رفت » .
اين معني از خود نشانه في نفسه بر نمي آيد ، بلکه فقط توافق قبلي ، يعني عرف و عادت ماست که از آن صورت به اين معني راه مي برد . با اين حال ، رابطه ي ميان نشانه و معناي آن « هميشه بر حسب وضع و قرارداد نيست . مثلا تا کسي سواد خواندن نداشته باشد از ديدن کلمه ي مکتوب « مار » به مفهوم مار نمي رسد و حال آنکه همه کس ، چه بي سواد و چه با سواد ، از ديدن تصوير مار به مفهوم آن پي مي برد . همچنين است نشانه هايي که در منطق قديم آنها را دلالت عقلي مي ناميدند . مثلا دلالت جاي پا بر رونده يا دلالت دود بر آتش و باران بر ابر . در منطق قديم به نوع ديگري از نشانه هم قائل بوده اند که آن دلالت طبعي است ، مثلا دلالت سرخي چهره بر شرم و دلالت تندي ضربان نبض بر تب . اما دقت مختصري نشان خواهد داد که اين دو نوع دلالت اخير ، يعني عقلي و طبعي ، در حقيقت از يک مقوله اند . زيرا که اولا هر دو محتاج تجربه اند و به صرف تعقل نمي توان آنها را دريافت . کسي که فرضاً آتش را نديده و نشناخته باشد. از ديدن دود ، هر چند استدلال عقلي کند ، پي به وجود آتش نخواهد برد . همچنين است تپش قلب که فقط از طريق تجربه ي قبلي مي توان آن را نشانه ي تب دانست .
ثانياً در دلالت عقلي و طبعي رابطه ي علت و معلولي هست و حال آنکه مثلا ميان لفظ ديوار و معناي ديوار چنين رابطه اي نيست و الا همه جا براي ناميدن شيء واحد لفظ واحد مي داشتند . ثالثاً دلالت وضعي براي ايجاد و ارتباط با ديگري ساخته شده است و حال آن که دلالت هاي عقلي و طبعي بدين منظور به وجود نيامده اند، ولو اينکه بشر جنين نتيجه اي از آن ها گرفته باشد .

انواع نشانه ها

پس نشانه هاي را که در زندگي اجتماعي بشر به کار است مي توان به سه دسته تقيم کرد :

1ـ نشانه ي تصويري:

يعني نشانه اي که ميان صورت و مفهوم آن شباهتي عيني و تقليدي باشد . مثلا نقش مار که بر خود مار و عکس که بر صاحب عکس و نقشه ي جغرافيا که بر منطقه اي از مناطق زمين دلالت مي کند و جز اينها . فقط به سبب مشابهت ظاهري است که مي توان از اولي به دومي راه برد .

2 ـ نشانه ي طبيعي ( عقلي و طبعي ) :

يعني نشانه اي که ميان صورت و مفهوم آن رابطه ي همجواري يا تماس باشد مثلاً رابطه ميان دود و آتش و ميان جاي پا و رونده و ميان تندي ضربان نبض و احتمال تب و ميان لفظ « آخ » و احساس درد . اين رابطه از مقوله ي عليت ، يعني مبتني بر توالي علت و معلول است : آتش و رونده و تب و احساس درد علت است و دود و جاي پا و تندي ضربان نبض و فرياد معلول آن . فرق اين نشانه با نشانه ي وضعي در اين است که عالماً عامداً به قصد ايجاد ارتباط به وجود نيامده است .

3 ـ نشانه ي وضعي

يعني نشانه اي که ميان صورت و مفهوم آن نيز رابطه ي همجواري و پيوستگي باشد ، اما رابطه اي قراردادي ، پس اکتسابي نه ذاتي و خود به خودي . بنابراين بر مبناي قاعده اي است جاري و مستعمل ( عرف و عادت ) نه بر اساس مشابهت صوري يا بستگي علت و معلولي ، چنان که دلالت صوت اسب بر معناي اسب، که تا مسبوق برقرارداد تصريحي يا تلويحي ميان گوينده و شنونده نباشد مفهوم نخواهد شد ؛ و يا دلالت نور قرمز در سر چهار راه بر عبور ممنوع .
مي توان گفت که نشانه هاي تصويري و طبيعي نزد همه ي جوامع بشري تقريباً يکسان يا لااقل بي نياز به آموختن قابل درک است و حال آن که نشانه هاي وضعي مسبوق بر آموزش و فراگيري است و بنابراين نزد جماعت ديگر است . به همين سبب است که مثلاً به آن حيواني که درفارسي « اسب » مي گوييم در عربي « فرس »مي گويند و در فرانسه
Cheval و در انگليس Horse و در آلمان PFERD و در ايتاليايي Cavallo و در زبان هاي ديگر الفاظ ديگر .
البته پايه ي هر زباني بر دلالت وضعي داشت ، اما دلالات ديگر نيز به مقياسي کمتر در آن به کار است . مثلاً گروه الفاظي را که در آن دستور زبان « اصوات » مي نامند مي توان از مقوله ي دلالت طبعي شمرد و گروه الفاظي را که به « نام آوا » معروف است ، يعني الفاظي را که به تقليد از اصوات موجود در طبيعت ساخته اند، مثلا « شرشر» آب و « خرخر » خواب ، مي توان از مقوله ي دلالت تصويري دانست . يا اگر در اکثر زبان ها براي تميز مفرد از جمع ، حرفي يا حروفي بر کلمه ي مفرد مي افزايند تا جمع شود و نه بر کلمه ي جمع تا مفرد گردد خود مبين دلالت تصويري است .
بسياري از نشانه ها ممکن است تغيير دلالت دهند، يعني از گروهي به گروه ديگر بروند . في المثل دود ، آنجا که دليل آتش باشد ، از نشانه هاي عقلي است ، ولي چون نزد بعضي قبائل سرخ پوست آمريکايي به نشانه ي اعلام جنگ يا خطر به کار رود در شمار نشانه هاي وضعي خواهد بود ، چون مسبوق برقرارداد و اکتساب و نيز قصد ايجاد ارتباط است . بسياري از نشانه ها ممکن است ترکيبي از دو يا سه نوع باشند . مثلا در علائم راهنمايي و رانندگي ، نشانه اي که دلالت بر پيچ جاده مي کند متشکل از نشانه ي تصويري و نشانه ي وضعي است و حال آنکه علامت توقف اجباري ( مثلثي که راسش به طرف پايين است ) صد در صد وضعي است .

اجزاء نشانه

هر نشانه چون سکه اي دو رويه است که يک رويه بر رويه ي ديگر دلالت مي کند . مثلا صورت ملفوظ يا مکتوب اسب بر معناي اسب يا شکل جاي پا بر شخص رونده . رويه ي نخست « دال » و رويه ي دوم « مدلول » و رابطه ي ميان آنها « دلالت » ناميده مي شود(5) (در مورد کلمه ، دال را « لفظ » و مدلول را « معني » هم مي گويند ).
بر طبق منطق قديم ، دلالت از دو جزء تشکيل مي شود : دال و مدلول ، و مدلول نزد بسياري از منطقيان با شيء خارجي يکي است . اما بايد دانست که مدلول ( يا معني در مورد کلمه ) همان شِيء خارجي نيست ، بلکه بر شيء خارجي دلالت مي کند . همچنان که دال بر مدلول. کساني که هنوز در اين باره شک دارند توجه کنند که در کلمه ي « رختخواب » نمي توان خفت و کلمه ي «سرکه» ، ترش نيست و با کلمه ي « کارد » نمي توان پرتقال راپوست کند يا به قول شاعر ، «شب نگردد روشن از اسم چراغ »(6) .
پس براي رسيدن از نشانه به شيء يا عين خارجي ، بايد از دو مرحله ( دلالت ) گذشت : دلالت دال بر مدلول و دلالت مدلول بر شيء خارجي . مثلا با شنيدن لفظ ديوار به معناي ديوار و از معناي ديوار به خود ديوار پي مي بريم . وانگهي اين نکته را هم بايد در نظر داشت که بسياري از کلمات که طبق تعريف از لفظ و معني تشکيل شده اند در عالم واقع مصداق ندارند: چنان که مثلا حروف ربط و افعال نسبت و جز اينها . حتي در مورد اسماء که معمولاً نماينده ي شيء مشخصي در عالم خارجند، اگر از اسماء معني و اسمايي که مصداق آنها فقط در تخيل است ( مانند ديو و جن و پري و سيمرغ ) هم صرف نظر کنيم ، باز اسماء ذات را هميشه به يقين نمي توان داراي عين خارجي دانست : کلمه ي سيب بر مفهوم کلي و انتزاعي سيب دلالت مي کند نه بر فلان سيب معين مشخص واقعي .
پس مسئله زبان مسئله ي دال و مدلول و دلالت است ، نه مسئله ي اعيان خارجي ، يعني واقعيت .

سميولوژي يا نشانه شناسي

گفتيم که تعداد وسايل ارتباطي در زندگاني بشر قرن به قرن در پيشرفت و تزايد بوده است . اين امر در حقيقت نتيجه ي افزايش نشانه هاست ؛ هر چه سير تاريخ پيشتر مي رود نشانه هاي بيشتري وضع مي شود و در زندگي اجتماعي به کار مي رود . من باب مثال کافي است تا نظري بيفکنيم به پيدايش و افزايش و تکامل نشانه هاي پيشاهنگي ، علائم راهنمايي و رانندگي ، احترامات نظامي ، نقشه هاي جغرافيايي ، نقشه هاي زمين شناسي و هوا شناسي ، نمودارهاي هندسي يا آماري ، پرچم هاي ملل ، زبانهاي اشاري ، زبان کران و لالان ، خط کوران ، الفباي مورس ،ارتباط از طريق تابش نور(با چراغ يا آينه)، ارتباط رمزي ( مثلا « زبان زرگري » ) ، تصاوير و نقوش مختلف ، حتي آگهي هاي تبليغاتي و تابلوهاي مغازه ها و نيزانواع « هزوراش » ها ( از قبيل حساب سياق يا اعداد و ارقام رياضي ) که از قديم در کتابت مستعمل بوده است و حروف اختصاري و بسياري نشانه هاي ديگر .
فردينان دو سوسور(7) زبان شناس معروف سوئيسي و پدر زبان شناسي علمي امروز ، در آغاز قرن حاضر در کتاب « دروس زبان شناسي همگاني » خود چنين سفارش و پيش يني مي کرد : « مي توان دانشي را در نظر گرفت که زندگي نشانه ها را در بطن زندگي اجتماعي بررسي کند ... ما آن را سميولوژي(8) مي ناميم . اين دانش به ما خواهد آموخت که نشانه ها از چه تشکيل شده است و قوانين حاکم بر آن ها چيست . چون چنين دانشي هنوز به منصه ي ظهور نرسيده است ، نمي توان گفت که چگونه خواهد بود ، اما مي توان گفت که حق حيات دارد و محل و مقامش از پيش معين گشته است . زبان شناسي فقط بخشي جزئي از اين دانش کلي است . قوانيني که سيمولوژي کشف خواهد کرد بر زبان شناسي هم قابل انطباق خواهد بود و زبان شناسي بدين گونه به قلمرو کاملا مشخصي ا زمجموعه ي امور انساني خواهد پيوست ... کار زبان شناس تعريف خصوصياتي است که موجب تمايز زبان در مجموعه ي مختلف نشانه هاست ... به نظر من مسئله ي زبان شناسي مقدم بر هر چيز مسئله ي نشانه شناسي است(9) » .
پس از سوسور ، اين دانش اندک اندک رشد کرد و توسعه يافت . ولي گر چه هنوز به صورت يک علم مستقل در نيامده است ليکن اين انديشه ي سوسور علاوه بر زبان شناسي در رشته هاي ديگر علوم انساني نيز نفوذ کرده است . اکنون هر يک از اين رشته ها مي کوشد تا نشانه هاي خاص خود را به دست آورد و بر آن ها آگاهي يابد . معهذا بايد اين نکته را هم خاطر نشان کرد که نه تنها زبان شناسي در جامعه شناسي محو و مستحيل نگشته است بلکه جامعه ، به عکس ، در اين راه پيش مي رود که خود را در زبان باز يابد و باز شناسد . مثلا بسياري از جامعه شناسان و مردم شناسان اين سوال را مطرح کرده اند که آيا بعضي از سازمان ها و نهادهاي اجتماعي را ، خاصه آن دستگاه هاي پيچيده اي را که به « اساطير » معروف است، نمي توان دال هايي به شمار آورد که بايد مدلول آنها را جست و شناخت. اين پژوهش هاي نو انديشه ي بديعي القاء مي کنند : آن خصوصيت ذاتي و اصلي زبان ، يعني هيئتي مرکب از نشانه ها ، ممکن است بر مجموعه ي پديده هاي اجتماعي که « فرهنگ » ملتي را به وجود مي آورد نيز منطبق باشد .
در تعريفي کوتاه تر و رساتر مي توان گفت که نشانه شناسي دانشي است که مجموع دستگاه هاي ارتباطي بشر را بررسي مي کند . علاوه بر آن مي کوشد تا بر وسائل ارتباطي جانوران نيز آگاهي يابد و وجوه اشتراک و افتراق آن ها را با دستگاه هاي ارتباطي بشر باز نمايد .

آيا حيوان قادر به درک نشانه است ؟

درک و استعمال نشانه يکي از خصوصيات بشر و از وجوه امتياز او بر ديگر حيوانات است . ممکن است ايراد کنند که بعضي از حيوانات کلمات آدمي ، يا الااقل پاره اي از کلمات آدمي ، را مي فهمند و بر طبق معاني آن ها رفتار مي کنند : مثلا سگ به دستور اربابش ، يعني به پيروي از الفاظي که او ادا مي کند ، مي آيد ، مي رود ، مي دود ، مي خسبد ، روي دو پا بلند مي شود ، شکار را مي آورد و جز اينها . با اين همه بايد دانست که ميان نشانه ( يعني Signe ) و علامات ديگر ( Signal ) فرق هست : نشانه ، که مجموعه ي دال و مدلول و دلالت باشد ، امري است خاص بشر و حال آن که علامت ، يعني چيزي که قابل تجزيه به دال و مدلول و دلالت نيست ، مشترک ميان انسان و حيوان است .
اين امر را پاولوف ، دانشمند روسي ، به خوبي نشان داده است : سگي را در گرسنگي نگه داشته و سپس ، به هنگام دادن غذا به او ، زنگي را به صدا درآورده يا چراغي را با مثلاً نور سرخ روشن کرده است ؛ شيره ي معده ي حيوان که ازديدن غذا ياشنيدن بوي آن طبعا غريزتاً به ترشح درمي آيد بعداً به صرف شنيدن صداي زنگ يا ديدن نورسرخ نيز به طرق(انعکاسي) ترشح مي کند ولو اينکه غذا را نبيند يابوي آن را نشنود. اين پديده که در روانشناسي به (بازتاب شرطي) موسوم است در مورد آدمي نيز صدق مي کند. حتي آموختن کلمات چنانکه ثابت کرده اند، به همين طريق صورت مي گيرد. يعني فراگيري زبان و به طورکلي هر نوع فراگيري ديگري ازمقوله بازتاب شرطي است. منتها واکنش حيوان در برابر علامت نور سرخ و صداي زنگ امري «بسيط» است يا به عبارت ديگر خود به خودي و (غريزي) است ولو غريزه اي آموختني يعني طبيعتي ثانوي باشد. و بنابراين ثابت و تغييرناپذير است. چنان که مثلاً حرکت دست آدمي در برابر سوزش ناگهاني آتش که خود به خودي وغيرارادي است. حال آن که واکنش آدمي دربرابرکلمات امري ((مرکب)) است که برطبق آن چه گفته شد، از چند مرحله دال و مدلول مي گذرد و به فرض آن که طي اين مراحل نيز براساس طبيعتي ثانوي و حالتي شبه غريزي باشد به هرحال مسبوق بر تفکر و تعقل و حتي تأمل و ترديد است و بنابراين درمعرض تغيير و تبديل.
اين معني را اميل بنونيست زبان شناس معروف فرانسوي درگفتار ذيل به خوبي بيان کرده است : « علامت يک امر طبيعي است که ، از طريق رابطه طبعي يا وضعي به امرطبيعي ديگري بسته است: برقي که اعلام کننده ي طوفان است و زنگي که اعلام کننده ي غذا و فريادي که اعلام کننده ي خطر. حيوان علامت را درک مي کند و قادر است که در برابر آن واکنشي مناسب نشان دهد . مي توان حيوان را چنان تربيت کرد که علامات مختلف را هم باز شناسد ، يعني دو احساس را با پيوند علامت به هم بچسباند . بازتاب هاي شرطي معروف پاولوف مبين اين معني است . انسان هم ، به اعتبار آن که حيوان است ، در برابر علامت واکنش مي نمايد . اما علاوه بر آن ، تمثيل ( سمبول ) را نيز به کار مي برد که قرار داد بشري است ، بايد معناي تمثيل را آموخت ، بايد قادر به تفسير و تعبير آن بود ، يعني نه تنها آن را به صورت تأثرات حسي دريافت ، بلکه وظيفه ي دال و مدلولي آن را هم درک کرد ، زيرا که تمثيل رابطه اي طبيعي يا مثل خود ندارد . آدمي تمثيل را ابداع و فهم مي کند و حيوان اين را نمي تواند . همه ي تفاوت ميان حيوان و انسان از همين جا سرچشمه مي گيرد .
نشناختن اين تمايز موجب برو انواع اشتباهات و طرح مسائل غلط گرديده است .
غالبا مي گويند حيواني که پرورش يافته باشد سخن آدمي را مي فهمد . واقع اين است که حيوان از سخن آدمي اطاعت مي کند ، زيرا چنين پرورش يافته است که آن را به عنوان علامت باز شناسد . به همين دليل ، حيوان مي تواند عواطف خود را « بروز » دهد اما نمي تواند آنها را « نامگذاري » کند . در زبان آدمي هيچ نيست که بتوان ميان آن با وسايل بياني مورد استفاده ي حيوانات همانندي يا نزديکي يافت . ميان قوه ي حساسه ي محرکه با قوه ي مصوره ي دراکه مرزي هست که فقط بشر توانسته است از آن عبور کند (10)» .
و اين خصوصيت ، چنان که بنونيست نيز مي گويد ، مربوط به « قوه ي تمثل (11)» بشري است که سرچشمه ي مشترک انديشه و زبان و اجتماع است . اين قدرت تمثيلي پايه ي تفکرات انتزاعي و استدلالي آدمي را مي گذارد . زيرا تفکر در حقيقت ، همان قوه اي است که مي تواند از اشياء و امور صوري ذهني بسازد و بر روي اين صور عمل کند . پس تفکر واقعي خارج را مي گيرد و در آن تصرف مي کند و نظام خاص خود را به آن مي بخشد ، اين عمل منتظم کننده و سازمان دهنده ي ذهن چنان با ذات زبان قرين و عجين اس

:: موضوعات مرتبط: +علمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 366

|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه

انواع موشكها

موشكها را در يك دسته بندي كلي مي توان به سه دسته كلي تقسيم بندي نمود.

1.   موشكهاي ماهواره بر

2.   موشكهاي تحقيقاتي

3.   موشكهاي جنگي

موشكهاي حمل كننده ماهواره براي حمل ماهواره و محموله هاي فضائي و قرار دادن آنها در مدارات مختلف به كار مي روند.

موشكهاي تحقيقاتي براي انجام ماموريت هاي تحقيقاتي مانند هواشناسي يا زمين شناسي كاربرد دارند.

موشكهاي جنگي به پنج دسته كلي تقسيم بندي مي گردند:

1.   موشكهاي بالستيك با بردهاي مختلف از موشكهاي برد كوتاه (Short Range Ballistic Missile) تا موشكهاي قاره پيما (Intercontinental Ballistic Missile).

2.   دليل نامگذاري اين موشكها مسيري است كه اين موشكها به صورت منحني و در قالب مكانيك پرتابه اي طي مي نمايند.

3.   موشكهاي كروز (Cruise) كه از باله ها و نيروهاي آيروديناميكي براي كنترل وضعيت خود استفاده مي كنند.

4.   موشكهاي پدافند هوائي

5.   موشكهاي ضد زره

6.   موشكهاي دوزيست (موشكهاي شليك شونده به يا از داخل آب)

 

 

نگاهى به تاريخچه پيدايش و ساخت موشك(1)

 

مقدمه

حداقل ۷۰۰ سال از عمر موشك مى گذرد. در قرن سيزدهم بود كه چينى ها نخستين تيرهاى آتشين ضبط شده در تاريخ را پرتاب كردند و مغول هاى مهاجم را به وحشت افكندند. چينى ها در جنگ پين كينگ در سال ۱۲۳۲ ميلادى سلاح هاى آتشين را كه بر سر خود آتش داشتند عليه تاتارها به كار گرفتند. در اين سال ها توسط يك نفر ايتاليايى به نام فونتانا راكتى اختراع شد كه داراى محرك بود. اين راكت در آن زمان چندان عملى نبود و تخريب چندانى نداشت و بيشتر اثر روانى آن در ايجاد ترس در دشمن مورد نظر بود.
اولين راكت به مفهوم امروزى توسط شاهزاده حيدرعلى در هندوستان ابداع شد كه اين راكت در نيمه دوم قرن
۱۷ عليه انگليسى ها به كار گرفته شد. اين راكت ها لوله هايى از آهن و ماده اصلى آن را باروت تشكيل مى داد و وزن اين راكت ۳ تا ۵ كيلوگرم و طول آن ۲۰ و قطر آن ۵ سانتى متر با برد حدود ۵/۲ كيلومتر بود كه طول راكت در مجموع با قطعات چوبى به ۳ متر مى رسيد. همچنين پايدارى اين راكت ها در پرواز توسط قطعاتى از چوب بامبو كه به بدنه آن متصل بود تامين مى شد كه اين قطعات چوبى عملى شبيه بالك هاى كنترلى در موشك هاى امروزى را انجام مى دادند. در جنگى كه در هندوستان بين ارتش انگليس و حيدرعلى اتفاق افتاد، ارتش حيدرعلى با به كارگيرى ۵ هزار راكت انداز ابداعى خود شكست سختى بر ارتش انگليس تحميل كرد و انگليس و غرب به رغم داشتن زمينه هاى مساعد در تهيه اسلحه فعاليت چشمگيرى در تحقيقات موشكى نداشتند. اما در اين جنگ تعدادى از راكت هاى سالم به وسيله يكى از افسران انگليسى به نام ويليام كنگرو جهت تجزيه و بررسى به انگلستان ارسال شد. اين افسر پس از بازگشت به انگليس در سال ۱۸۰۴ به رياست كارخانه موشك سازى كه تازه در ولويچ تاسيس شده بود انتخاب شد و نتيجه فعاليت وى موجب پيدايش راكتى به نام خود او شد كه طول بدنه فلزى كنگرو ۱۰۷ سانتى متر بود و قطر آن ۱۰ سانتى متر كه با سر دوكى شكل به چوبى به طول ۶/۴ متر و قطر ۸/۳ سانتى متر وصل شده و وزن آن در حدود ۵/۱۴ كيلوگرم بوده و برد آن ۸/۱ كيلومتر بود كه با تغييرات انجام شده به ۷/۳ كيلومتر افزايش يافته است و با استفاده از اين راكت ها ارتش انگليس در سال ۱۸۰۵ شهر بولونى فرانسه را با پرتاب ۲۰ هزار راكت و در سپتامبر سال بعد شهر كپنهاگ را با پرتاب ۴۰ هزار راكت به ويرانه تبديل كرد.



:: موضوعات مرتبط: +علمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 354
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه

آواز خواندن پرندگان صد برابر سریع تر از چشم به هم زدن انسان!

 

                                           

 برخی از پرندگان نغمه خوان میتوانند با سرعتی که قبلا غیر ممکن تصور میشد یعنی یک صدم یک چشم به هم زدن انسان،ماهیچه ی صوتی خود را منقبض و آزاد کنند.

                                      

                                           

 برخی از پرندگان نغمه خوان میتوانند با سرعتی که قبلا غیر ممکن تصور میشد یعنی یک صدم یک چشم به هم زدن انسان،ماهیچه ی صوتی خود را منقبض و آزاد کنند.

تحقیقات جدید نشان میدهد دو نوع پرنده ی نغمه خوان،لحن خود را با ماهیچه هایی اَبَر سریع به وجود می آورند که این کار مشابه ی شیوه ای است که مارهای زنگی ، برخی از گونه های ماهی و کبوتر طوقی به کار میبرند.

سار اروپایی که در سراسر اروپا و آسیا و شمال آمریکا یافت میشوند و فنچ گورخری که در استرالیا و اندونزی زندگی میکنند،با سریع ترین انقباض ماهیچه های هنجره که تا کنون تشریح شده است،آوازشان را کنترل میکنند.

هر چند آن ها فقط دو نوع پرنده ی نغمه خوان را آزمایش کرده اند اما به  احتمال زیاد همه ی پرندگان آواز خوان این ماهیچه را دارند.

 



:: موضوعات مرتبط: +آیامی دانید؟ , +علمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه

تست شناخت روحیه

 


با توجه به روحیات خود پاسخ سوالات زیر را در ذهن نگه دارید:

۱-پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات
دهید، کدام را انتخاب میکنید؟

الف : خرگوش
ب : گوسفند
پ : گوزن
ت : اسب

۲- به آفریقا رفتهاید. به هنگام بازدید از یکی از قبیلهها، آنها اصرار
میکنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را
انتخاب میکنید؟

الف : میمون
ب : شیر
پ : مار
ت : زرافه

۳- فرض کنید خطای بزرگی انجام دادهاید و خداوند برای مجازات شما تصمیم
گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد.
کدام را انتخاب میکنید؟

الف : سگ
ب : گربه
پ : اسب
ت : مار

۴- اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره زمین
نابود کنید، کدام را انتخاب میکردید؟

الف : شیر
ب : مار
پ : تمساح
ت : کوسه

۵- یک روز، با حیوانی برخورد میکنید که میتواند با شما به زبان خودتان
صحبت کند. دلتان میخواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟

الف : گوسفند
ب : اسب
پ : خرگوش
ت : پرنده

۶- در یک جزیره دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه
شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب میکنید؟

الف : انسان
ب : خوک
پ : گاو
ت : پرنده

۷- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دستآموز کنید. کدامیک از
حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب میکردید؟

الف : دایناسور
ب : ببر
پ : خرس قطبی
ت : پلنگ

۸- اگر قرار بود برای ۵ دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در میآمدید،
کدامیک را انتخاب میکردید؟

الف : شیر
ب : گربه
پ : اسب
ت : کبوتر

تحلیل جواب:

۱- در زندگی واقعی، برای چه نوع آدمهایی جذابیت و کشش دارید.

الف: خرگوش- کسانی که دارای شخصیت دوگانه هستند، به سردی یخ در ظاهر اما
به گرمی آتش در باطن

ب: گوسفند- مطیع و گرم

پ: گوزن- زیبا و آداب دان

ت: اسب- کسانی که غیرقابل جلوگیری، بیبند و بار و آزاد هستند.

۲- در فرایند ابراز عشق و درخواست ازدواج، کدام رویکرد برای شما
خوشایندتر و موثرتر است.

الف: میمون- مبتکر و باذوق که هیچگاه احساس خستگی نکنید.

ب: شیر- سرراست، صاف و پوست کنده به شما بگوید که دوستتان دارد.

پ: مار- دمدمی مزاج، پر نوسان، نفس گرم و عشق سرد

ت: زرّافه- صبور، هرگز شما را رها نکند.

۳- دلتان میخواهد معشوقتان چه عقیدهای درباره شما داشته باشد.

الف: سگ- باوفا، صادق، ثابت قدم

ب: گربه- شیک و زیبا

پ: اسب- خوش بین

ت: مار- انعطافپذیر

۴- چه اتفاقی باعث میشود که شما رابطهتان را قطع کنید/ از چه خصوصیتی بیش
از همه نفرت دارید.

الف: شیر- متکبر و خودخواه، امر و نهی کن

ب: مار- هیجانی و دمدمی مزاج، نمیدانید چگونه او را خوشحال کنید.

پ: تمساح- خونسرد، بیرحم، سنگدل

ت: کوسه- ناامن

۵- دوست دارید چه نوع رابطهای با او برقرار سازید.

الف: گوسفند- سنتی، بدون آن که چیزی بگوئید او بفهمد چه میخواهید، ارتباط
برقرار کردن از طریق قلبها.

ب: اسب- هر دو بتوانید درباره همه چیز با هم صحبت کنید، هیچ چیز مخفی در
میان نباشد.

پ: خرگوش- رابطهای که همیشه خود را گرم و عاشق او حس کنید.

ت: پرنده- رابطهای پایدار و طولانی و بالنده

۶- آیا به او خیانت می کنید.

الف: انسان- شما به جامعه و اخلاقیات احترام میگذارید، پس از ازدواج هیچ
کار خلافی نمیکنید.

ب: خوک- نمیتوانید در مقابل تمایلاتتان مقاومت کنید، به احتمال زیاد
خیانت میکنید.

پ: گاو- خیلی سعی میکنید که چنین کاری نکنید.

ت: پرنده- شما هرگز نمیتوانید استوار و ثابت قدم باشید، شما واقعاً برای
ازدواج مناسب نیستید و نمیخواهید تعهدی بپذیرید.

۷- درباره ازدواج چه فکر میکنید.

الف: دایناسور- شما خیلی بدبین هستید و فکر میکنید این روزها دیگر ازدواج
سعادتمندانه وجود ندارد.

ب: ببر- شما به ازدواج به صورت یک چیز گرانبها فکر میکنید. پس از آن که
ازدواج کردید، پیوند زناشویی و همسرتان را بسیار باارزش و گرامی میدارید.

پ: خرس قطبی- شما از ازدواج میترسید، فکر میکنید آزادیتان را از شما
خواهد گرفت.

ت: پلنگ- شما همیشه طالب ازدواج بودهاید ولی در واقع، شناخت دقیقی از آن
ندارید

۸- در این لحظه، به عشق چگونه فکر میکنید.

الف: شیر- شما همیشه تشنه عشقید و میتوانید هر کاری برای آن بکنید اما به
راحتی در دام عشق نمیافتید.

ب: گربه- شما خیلی خودمحور و خودخواهید. شما فکر میکنید عشق چیزی است که
میتوانید به دست آورید و هرگاه که خواستید آن را دور بیاندازید.

پ: اسب- شما نمیخواهید در قید و بند یک رابطه پایدار قرار بگیرید. به هر
چمن که رسیدی گلی بچین و برو

ت: کبوتر- شما به عشق به صورت یک تعهد دو طرفه فکر میکنید.

 



:: موضوعات مرتبط: +متفرقه , +علمی , +جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه

روانشناسی میوه ها

آیا می دانید که از طریق میوه ها می توان شخصیت آدم ها را  شناسایی کرد .آیامی‌دانید كه می‌توانید از روی میوه‌های انتخاب شده شخصیت آدم‌ها را شناسایی كنید و براساس میوه‌های موردنظر بگویید كه شرایط روحی و روانی اشخاص مختلف چگونه است؟

 

پرتقال

از بین میوه‌ها اگر پرتقال میوه محبوب شماست، شما آدمی پرقدرت و بسیار صبورید و دوست دارید كارها را به آرامی و با متانت، اما در عین حال با درایت كامل و جسارت به انجام برسانید. سخت‌كوش، پرتلاش و كمی خجالتی هستید؛ اما در دوستی می‌توان به شما اعتماد كرد. شما دوستان خود را با دقت انتخاب كرده و با تمام وجود به آنها عشق می‌ورزید و از درگیری و تنش به هر قیمت پرهیز می‌كنید.

 

سیب

چنانچه سیب میوه محبوب شماست، فردی اسراف‌كار و بسیار رك‌گو هستید. اگرچه ممكن است شخصاٌ بهترین سازمان‌دهنده و مدیر نباشید، اما می‌توانید رهبر یك تیم كوچك باشید كه با تلاش زیاد تیم را به موفقیت‌های بزرگ می‌رسانید. در بیشتر موقعیت‌ها می‌توانید به سرعت و به درستی تصمیم بگیرید؛ شما از سفرهای كوتاه و غیرمنتظره لذت می‌برید. زمانی كه با شریك زندگی خود به سر می‌برید، جذاب و خونگرم به نظر می‌آیید و به شدت عاشق زندگی به مفهوم واقعی آن هستید.

 

آناناس

اگر آناناس میوه مورد علاقه شماست، بسیار سریع تصمیم می‌گیرید و سریع‌تر از آن عمل می‌كنید. در تغییر شغل و خطر كردن در زمینه اجتماعی شجاع و بی‌باك هستید. شما دارای یك توانایی استثنایی در مدیریت می‌باشید و نمی‌گذارید كار روی دستتان بماند.

دوست دارید مورد اعتماد دیگران باشید، معمولاً خیلی سریع با دیگران ارتباط دوستانه برقرار نمی‌كنید، ولی به محض انجام این كار دوستتان را برای همیشه برای خود نگه می‌دارید. به ندرت به دنبال زندگی رمانتیك می‌روید و شریك شما غالباً به واسطه این صفات ممتاز تحت تأثیرتان قرار می‌گیرد، اما از توانایی شما در نشان دادن این احساسات ناامید است.

 

موز

عاشقان موز افرادی دوست داشتنی، آرام و طبیعتاً گرم و بااحساس هستند. شما غالباً از نداشتن اعتماد به نفس و خجالتی بودن در رنج هستید. دیگران از طبع آرام و شیرینتان سوء‌استفاده كرده و سعی می‌كنند به این وسیله برای خود موقعیت‌های جالبی را رقم بزنند. عاشق شریك زندگی خود در تمام زمینه‌ها هستید و این عشق به خاطر زیبایی جسمی و روحی اوست! به خاطر روشی كه دارید روابط شما با او همواره در یك هماهنگی كامل است.

 

نارگیل

دوستداران این میوه سنگین و كمیاب افرادی جدی، بافكر و باشعور هستند. از روابط اجتماعی لذت می‌برید و به ویژه روی همراهان و دوستان خود حساسیت خاصی دارید. ممكن است كمی خودخواه به نظر آیید، اما لزوماً چنین صفتی در شما برجسته نمی‌شود. شما فردی سریع‌الانتقال، آگاه و گوش بزنگ هستید كه در زمینه شغلی همیشه در بالاترین رده قرار داشته و به بهترین نحو كارها را انجام می‌دهید. شما نیاز به شریكی عاقل داشته و عقل و احساس را با هم در این مسأله دخالت نمی‌دهید.

 

گیلاس

چنانچه گیلاس میوه محبوب شماست، زندگی همیشه به شیرینی كه در نظر دارید خود را به شما نشان نمی‌دهد. فراز و فرود در زندگیتان زیاد است، به ویژه در موقعیت‌های حرفه‌ای و كاری. شما همیشه و در هر پروژه‌ای كمی پول به دست می‌آورید و نه به مقدار زیاد. ذهنی فعال و خلاق داشته و غالباً به دنبال چیزهای نو هستید. شما شریكی صمیمی و وفادار هستید، اما اثر گذاشتن بر احساسات شما كار ساده‌ای نیست. خانه‌تان برای شما به منزله بهشت است و هیچ چیزی را بیشتر از این دوست ندارید كه در منزل باشید و دوستان، آشنایان و افراد خانواده شما را دوره كنند.

 

انگور سیاه

به طور كلی آدمی مؤدب و خوشرو هستید، اما گاهی اوقات سریع و به‌شدت عصبانی می‌شوید، هر چند به همان سرعت نیز عصبانیت شما فروكش می‌كند. از زیبایی‌ها به هر شكلی كه باشد، لذت می‌برید. بسیار محبوب و موردعلاقه دیگران هستید و این محبوبیت به علت طبیعت گرم شماست. شور، شوق، علاقه وافری به زندگی دارید و از هر كاری كه می‌كنید، لذت می‌برید؛ اعم از لباس پوشیدن، خوردن و خوابیدن. شریك شما باید در تمام شور و علاقه شما سهیم باشد تا بتواند از تمام چیزی كه به او هدیه می‌دهید، لذت ببرد!

 

هلو

درست مثل هلو شما از عصاره زندگی لذت می‌برید. فردی رك‌گو بوده و روشی دوستانه دارید در بخشش و در فراموش كردن نظیر ندارید و برای دوستی‌ها ارزش بسیار زیادی قائل هستید. حس استقلال‌طلبی در شما بسیار قوی است و این امر از شما فردی راستگو ساخته است.

عاشقی ایده‌آل، صبور، صمیمی و یكرنگ هستید. با این حال به هیچ وجه دوست ندارید احساسات خود را در ملاء عام بروز دهید.

 

گلابی

چنانچه فكر خود را معطوف به انجام كاری می‌كنید، می‌توانید آن را با موفقیت به انجام برسانید. شما دوست دارید كه نتیجه تلاش‌هایتان را به سرعت ببینید. از انگیزه‌های مفید ذهنی لذت برده و دنباله‌رو آن هستید. كمی خجالتی به نظر می‌رسید و در بیان احساسات خود چندان راحت نیستید. زمانی كه به دنبال شریك زندگی هستید به هوش سرشار، دید وسیع و دل دریایی‌اش اهمیت می‌دهد.

 



:: موضوعات مرتبط: +آیامی دانید؟ , +علمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 371
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام

مقدمه :

امام علي ‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مكرم اسلام مي‌باشند.

ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختي‌ها و رنج بسياري رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ايشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراين نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماييم.

نام ،لقب و كنيه امام :

نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" مي‌باشد. امام محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند".

يكي از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش, بويژه علمای اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بيرون آمد دليل کوچکي براين سخن است، که قسمتي از اين مناظرات در بخش " جنبه علمي امام " آمده است. اين توانايي و برتري امام, در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات, كاملاً اين مطلب روشن مي‌گردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام :

پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان " نجمه " نام داشت.

تولد امام :

حضرت رضا (عليه السلام ) در يازدهم ذيقعده‌الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه :" هنگامي‌كه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمي‌كردم و وقتي به خواب مي‌رفتم, صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذکر " لااله‌الاالله " رااز شكم خود مي‌شنيدم, اما چون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي بگوش نمي رسيد. هنگامي‌كه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت".

نظير اين واقعه, هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است, از جمله حضرت عيسي كه به اراده الهي در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است.

زندگي امام در مدينه :

حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدينه زادگاهشان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرينشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي پرداختنند. مردم مدينه نيز بسيار امام را دوست مي داشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مي نگريستند.تا قبل ازاين سفر با اينکه امام بيشترسالهای عمرش را درمدينه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامي پِيروان بسياری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدی داشتند، در اين باره اين گونه مي فرمايند:" همانا ولايت عهدی هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدينه عبورمي کردم, عزيرتراز من كسي نبود . مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم, مگر اينكه اين كار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند ".

امامت حضرت رضا (عليه السلام)  :

امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (صلي الله وعليه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام ) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند كه به نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌نمائيم.

يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام ) مي‌گويد:" ما شصت نفر بوديم كه موسي بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود :" آيا مي‌دانيد من كيستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستي". فرمود :" نام و لقب من را بگوئيد". گفتم :" شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد ". فرمود :" اين كه با من است كيست ؟" گفتم :" علي بن موسي بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد"". (4)     در حديث مشهوری نيزکه جابر از قول نبى ‌اكرم نقل مي‌كند امام رضا(عليه السلام)  به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شده‌اند. امام صادق (عليه السلام ) نيز مكرر به امام كاظم مي‌فرمودند كه "عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو مي‌باشد".

اوضاع سياسي :

مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه مي‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد :

1- ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود با زمامداري هارون.

2- پنج سال بعد از‌ آن كه مقارن با خلافت امين بود.

3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود.

مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشيد بود. در اين زمان است كه مصيبت دردناك شهادت پدر بزرگوارشان و ديگر مصيبت‌هاي اسفبار براي علويان ( سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان كوشش‌هاي فراواني در تحريك هارون براي كشتن امام رضا (عليه السلام ) مي‌شد تا آنجا که در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نيافت  نقشه خود را عملي كند. بعد از وفات هارون فرزندش امين به خلافت رسيد. در اين زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سايه افكنده بود و اين تزلزل و غرق بودن امين درفساد و تباهی باعث شده بود كه او و دستگاه حكومت, از توجه به سوي امام و پيگيري امر ايشان بازمانند. از اين رو مي‌توانيم اين دوره را در زندگي امام دوران آرامش بناميم.

اما سرانجام مأمون عباسي توانست برادر خود امين را شكست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت  را به تن نمايد و توانسته بود با سركوب شورشيان فرمان خود را در اطراف واکناف مملكت اسلامي جاري كند. وي حكومت ايالت عراق را به يكي از عمال خويش واگذار كرده بود و خود در مرو اقامت گزيد  و فضل ‌بن ‌سهل را كه مردي بسيار  سياستمدار بود ، وزير و مشاور خويش قرار داد. اما خطري كه حكومت او را تهديد مي‌كردعلويان بودند كه بعد از قرني تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگي در خلافت هر يك به عناوين مختلف در خفا و آشكار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازي حكومت عباسي بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افكار عمومي مسلمين به سوي خود ، و كسب حمايت آنها موفق گرديده بودند و دليل آشكاربر اين مدعا اين است كه هر جا علويان بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش مي کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به ياري آنها بر مي‌خواستندو اين ،بر اثر ستم‌ها وناروائيها وانواع شكنجه‌های دردناكي بود كه مردم و بخصوص علويان از دستگاه حكومت عباسي ديده بودند. ا زاين رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علويان را برطرف كند. بويژه كه او تصميم داشت تشنجات و بحران‌هايي را كه موجب ضعف حكومت او شده بود از ميان بردارد و براي استقرار پايه‌هاي قدرت خود ، محيط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزير خود فضل‌بن‌سهل تصميم گرفت تا دست به خدعه‌اي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام كناره‌ گيري كند, زيرا حساب مي‌كرد نتيجه از دو حال بيرون نيست ، يا امام مي‌پذيرد و يا نمي‌پذيرد و در هر دو حال براي خوداو و خلافت +علمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 359

|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه

عقرب ها چگونه تنفس میکنند؟

فناوری مدرن میکروسکپی با فراهم کردن امکان مشاهده ی خصوصیات ریخت شناسی ناپیدای عقرب ها، بینش جدیدی نسبت..............

فناوری مدرن میکروسکپی با فراهم کردن امکان مشاهده ی خصوصیات ریخت شناسی ناپیدای عقرب ها، بینش جدیدی نسبت به روابط تکاملی این جانداران برای دانشمندان رقم میزند. دانشمندان به کمک این فناوری توانستند نگاه نزدیکی به پیکره ی زوائد مویی شکل روی کفه های ورقه ورقه ی جاندار داشته باشند و تصویر جدیدی از ساختار سامانه ی تنفسی عقرب ارائه کنند. محققان با نفوذ به سامانه ی تنفسی عقرب که به دلیل شباهت آن با ورقه های تا خورده ی کتاب به(شش کتابی) معروف است،موفق به دستیابی اطلاعات توارثی با ارزشی شده اند که بینش جدیدی به روابط تکاملی، میان عقرب ها می بخشد. به اعتقاد دانشمندان ساختار شش کتابی ها برای بعضی از عنکبوتیان از جمله تمامی عقرب ها،اکثر عنکبوت ها و عقرب های شلاقی امکان تنفس هوا را فراهم میکند و شناخت بیشتر ریخت شناسی این عضو،اطلاعات زیادی درباره ی تبارشناسی این گونه های جانوری به دانشمندان ارائه میکند.

 



:: موضوعات مرتبط: +علمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : حسین نقنه

غشاء سلول

غشای سلول که به طور کامل سلول را احاطه می کند، یک ساختار خم پذیر ارتجاعی نازک فقط به خامت ۵/۷ تا ۱۰ نانومتر است. غشاء تقریبا از پروتئین‏ها و لیپیدها تشکیل شده است و ترکیب تقریبی عبارت است از: پروتئینها ۵۵ درصد، فسفو لیپیدها ۲۵ درصد، کلسترول ۱۳ درصد و سایر لیپیدها ۴ درصد و کربوهیدرات ها ۳ درصد.
سد لیپیدی غشای سلول از نفوذ آب جلوگیری می کند: ساختار پایه غشای سلول یک لایه چربی دو طبقه است که یک ورقه نازک از لیپیدها فقط به زخامت دو مولکول بوده و در سراسر سطح سلول تداوم داشته و یکپارچه است. جابه جا در این ورقه نازک لیپیدی، مولکول های پروتئینی درشت از نوع کروی شکل قرار دارند.
ساختارپایه لایه دوطبقه
چربی از مولکول های فسفولیپید تشکیل شده است. یک انتهای هر مولکول فسفولیپید در آب محلول بوده یعنی آب دوست یا هیدروفیلیک است. انتهای دگر فقط در چربی ها محلول بوده یعنی آب گریز یا هیدروفوبیک است. انتهای فسفاتی فسفولیپد هیدروفیلیک و اسید چربی ان هیدروفوبیک است. چون قسمت های آب گریز اب گریز فسفولیپیدها به وسیله اب دفع می شوند اما به سوی یکدیگر جذب می شوند لذا دارای یک تمایل طبیعی هستند و انها در پهلوی همدیگر در مرکز غشاء قرار دارند. بخش ها فسفاتی اب دوست دو سطح غشاء را که در تماس با ا اطراف است می پوشانند. لایه دو طبقه چربی در وسط غشاء به مواد طبیعی محلول در اب از قبیل یونها، گلوکز و اوره نفوذ پذیر است بر عکس، مواد محلول در چربی از جمله اکسیژن، کربن دی اکسید و الکل می توانند با سهولت در این بخش از غشاء نفوذ کنند. یک صفت ویژه لایه دوطبقه چربی ان است که یک مایع است نه یک جامد. بنابر این بخش هایی از غشاء می توانند عملا در سطح غشاء از یک نقطه به یک نقطه دیگرجریان پیدا کنند. پروتئین ها و سایر مود محلول در غشای دو طبقه لیپیدی یا شناور در ان تمایل دارند که به کلیه غشای سلول انتشار یابند.
مولکول های کلسترول درغشا نیز ماهیت چربی دارند زیرا هسته استروئیدی انها بسیار محلول در چربی است. این مولکول ها از یک نطر در لایه دو طبقه غشاء حل شده اند. این مولکوها به طور عمده به تعیین مزان نفوذ پذیری لایه لایه دو طبقه به اجزای محلول در اب و مایعات بدن کمک می کنند. کلسترول همچنین قسمت زیادی از قابلیت تحرک غشا را نترل میتئین های غشای سلول

توده های کروی شکل که در لایه دو طبقه چربی شناورند، اینها پروتئین های غشاء هستند که قسمت اعظم انهارا گلیکو پروتئین ها تشکل می دهند. دو نوع پروتئین در غشاء وجود دارد: پروتئین های انتگرال یا سرتاسری که در تمام ضخامت غشاء نفوذ می کنند و پروتئین های محیطی که فقط به یک سطح غشاء می چسبند و در ان نفوذ نمی کنند.
تعداد زیادی از پروتئین های انتگرال کانال ها(یا منافذ) ساختاری ایجاد می کنند که از طریق انها مولکول های اب و مواد محلول درآب به ویژه
یون ها می توانند بین مایع خارج سلولی و داخل سلولی انتشار یابند. این کانال های پروتئینی دارا خواص انتخابی نیز هستند که دیفوزون ترجیهی برخی مواد به میزان بیشتر از مواد دیگر را امکانپذیر می سازند. تعدادی دیگر از پروتئین های انتگرال به عنوان پروتئین های حامل برای انتقال دادن موادی عمل می کنند که در غیر این صورت نمی توانستند از لایه دو طبقه چربی نفوذ کنند. گاهی نیز این پروتئین های حامل مواد را در جهتی خلاف جهت انتشار طبیعی انها انتقال می دهند که « انتقال فعال» نامیده می شوند. تعداد بازهم دیگری از پروتئین ها انتگرال به صورت انزیم ها عمل می کنند.
پروتئین های محیطی به طور عمده روی سطح داخلی غشاء وجود دارند و غالبا به یکی از پروتئین های انتگرال چسبیده اند. این پروتئین های محیطی تقریبا به طور کامل به صورت انزیم ها یا سایر انواع کنترل کننده ها عمل داخلی سلولی عمل م کربوهیدرات های غشاء – گلیکو کالیس سلولی

کربوهیدرات های غشاء تقریبا همیشه به صورت ترکیب با پروتئین ها به شکل گلیکوپروتئین ها و گلیکولیپیدها وجود دارند. در واقع قسمت اعظم پروتئین های انتگرال از نوع گلیکوپروتئینها و در حدود یک دهم مولکول های لیپید از نو گلیکولیپیدها هستند. بخش های (گلیکو)ی این مولکول ها تقریبا همیشه به طرف سطح خارجی سلول برامدگی پیدا می کنند و از سطح سلول به طرف خارج اویزان هستند. بسیاری از ترکیب های کربوهیدراتی دیگر موسوم به پروتئوگلیکانها که به طور عمده از مواد کربوهیدراتی تشکیل شده اند که به هسته های کوچک پروتئینی متصل شده اند نیز غالبا به طور سست به سطح خارجی سلول متصل هستند. به این ترتیب تمامی سطح سلول غالبا دارای یک پوشش سست کربوهیدراتی موسوم به گلیکوکالیس است.
این بخش های کربوهیدراتی که به سطح خارجی سلول متصل شده اند دارای چندین عمل مهم هستند: 1- بسیاری ازانها بار الکتریکی منفی دارند و این موضوع به بیشتر سلول ها یک سطح با بار کلی منفی می بخشد که سایر اشیای منفی را دفع می کند. 2- گلیکو کالیس بعضی از سلول ها به گلکو کالیس سلول های دیگر می چسبند و به این ترتیب سلول ها را به یک دیگر می چسبانند. 3- بسیاری از کربوهیدرات ها به عنوان مواد حامل برای گرفتن هورمون هایی ازجمله
انسولین عمل می کنند. و پس از انجام این عمل این مجموعه پروتئین های چسبیده به سطح داخلی غشاء را فعال می کند که به نوبه خود یک سری متوالی از انزیم های داخل سلولی را فعال می کنند. 4- بعضی از بخش های کربوهیدراتی وارد واکنش های شیمیایی

منبع :

·         کتاب فیزیولوژی پزشکی – نوشته پروفسور ارتور گایتون، پروفسور جان هال – ترجمه دکتر فرخ شادان، دکتر امیر صدیقی – صفحه ۱۷



:: موضوعات مرتبط: +علمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 405
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()